پارت سی و نهم

زمان ارسال : ۲ روز پیش

پس از شام روی کاناپه آرام گرفت و همین که شمیم با سینی چای نزدیکش شد، دست او را گرفت و طبق عادت روی پایش نشاند. نفسی از سر آرامش کشید و گفت:

ـ سر هفته که داشتم می‌رفتم، غمی توی نگاهت بود که حس کردم از این سفر برنمی‌گردم. الآن هم یه‌طوری‌ام، یه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید