آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی و سوم :
دلش گواهی خوبی نمیداد و وحشت کرد. رو به زن سؤال کوتاهی پرسید اما جوابش را از سرمدی شنید، که از انتهای سالن بیرون آمد و گفت:
ـ چرا وایستادی خونه رو دید میزنی مهندس؟... بیا این طرف.
لحن طلبکار سرمدی اعصابش را نشانه رفته بود. نمیدانست برای چه امری به اینجا فراخوانده شده اما مسلماً چیز مثبتی در انتظارش نبود. همین اندیشه قدمهایش را نامیزان کرد و به انتهای سالن کشاند.
دست چپ
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.