آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۴ روز پیش
دلش گواهی خوبی نمیداد و وحشت کرد. رو به زن سؤال کوتاهی پرسید اما جوابش را از سرمدی شنید، که از انتهای سالن بیرون آمد و گفت:
ـ چرا وایستادی خونه رو دید میزنی مهندس؟... بیا این طرف.
لحن طلبکار سرمدی اعصابش را نشانه رفته بود. نمیدانست برای چه امری به اینجا فراخوانده شده اما مسلماً چیز مثبتی در انتظارش نبود. همین اندیشه قدمهایش را نامیزان کرد و به انتهای سالن کشاند.
دست چپ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.