گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت چهل و هشتم :
باربد نیز خشمگین از اتاق بیرون زد. بهتر بود با امیرعلی صحبت کند. در آن لحظات که فرصت نشد با او درست و حسابی همکلام شود. بعد هم از زبان پرستاران پذیرش شنید که امیرعلی از هوش رفته و به بخش منتقل شده است.
مشخص بود داروی خوابآور قویای به او تزریق کردهاند.
از پذیرش شمارهی اتاقِ امیرعلی را گرفت و پا به اتاق گذاشت. ولی همان مقابل در خشکش زد.
امیرعلی بیحال روی تخت نشسته بود و پر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۴۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.