زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
آلبرت نگاهی تیز به وایلدر انداخت و زیر لب غرید:
- مسئولیتش با ما نیست، نمیتونیم این انسانها رو با خودمون همراه کنیم!
وایلدر پوزخند عمیقی زد و یقهی پیرهن سفیدرنگ و پارهاش نمایشی صاف کرد.
در حالی که با قدمهای آرام جلو میآمد و هردو دستانش را درهم قلاب میکرد، گفت:
- ما از اونا استفاده کردیم و درست نیست که حالا انرژی ما روی بدن اونا باقی مونده، ولشون کنیم.
نیمن
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
بخدا پیش من انگار تازه شروع شده فعلا مونده صبر کنید😂😽 این دوتا هم همو می بوسن اما توی یه زمان و مکااان خاص
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
راستی ممنونم از حضور قشنگت ممنونم که درک میکنی بخاطر این مدت که کمتر هستم✴️💫
۲ ماه پیشحدیث
00بوس به قلبت دخترک کتاب فروش(کنایه به نویسنده)🦋🥲😉🤝🏻😂#حمایت🤧🤏🏻
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
وای قلبممم حدیث دخترک🥲💫🫂
۱ ماه پیشAsal
00میدونم که سرت شلوغه درگیر مشکلی هستی و بدون که من درکت میکنم و تا آخر رمان هم هستم پس لطفا بخاطر من که شده با تمام وجود ادامه بده!!💚✊🏻
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم از درک عمیقت💫 منم سعی میکنم بین مشغلههای فکری و... براتون بنویسم، اما ممکنه گاهی دیر بشه ولی اینو بدونید تا آخرش مینویسم✴️
۲ ماه پیشAsal
00همین که ادامه میدی واسه ی ما کافیه!:)🧡
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
قشنگم🥺🥺🥺🫂💖💖💖💖 داشتن شما نعمته
۱ ماه پیشفاطمه ❤️
10سلام سلام خوش اومدی ستاره جونم خیلی عالی و هیجان انگیز فقط امیدوارم سورا همه چیز یادش بیاد. ممنون 🌟🌟🌟
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنونم از حضور و نظر قشنگت خانوم🪐 احتمال اینکه یادش بیاد زیاده، باید یک مدتی کنارشون باشه
۲ ماه پیشNiki
00بسیار عالی خسته نباشی عزیزم❤️💕🌹🥰
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم از حضور و نظر قشنگت🥰🥰🥰
۲ ماه پیششیطون بلا
00خوبه دوستاشو دید
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ولی یادش نیومد🤐🥺
۲ ماه پیشAa
00ممنون ستاره جون زیبا بود وجاتون خیلی خالی بود امیدوارم خوب باشید🙏🌺
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
من ممنونم ازت عزیزم حضور قشنگت برام قوت قلبه🌛 ممنون که درک میکنی، قول میدم تا اهلش کنارتونم
۲ ماه پیشفاطمه
10بلاخره سورا دوستانش دید ولی هرچی فکر کرد ذهنش یاری نکرد این طلسم ذهن برای سورا سخته شد هرچند خبر ندار حالا حال سورا بد شد آیا دوستاش میتونند سورا ببینند 🤔 هرماس کجاست؟
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
آره با هجوم خاطرات به ذهنش اذیت شد اما بازم یادش نیومد🥺ولی ممکنه مدتی پیش هم باشن یه چیزایی یادش بیاد! ممنونم از حضور و نظر قشنگت
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
💫✴️😽🌞
۲ ماه پیشS
00عالی ممنون بابت رمان قشنگ خسته نباشی😍
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم از حضور قشنگ ترت😍🤗 خوشحالم که هستییییی
۲ ماه پیشزهرا
00اینجوری با این طلسم آسیب میبینه حالام ک حالش بد شد شاید اگه دوستاش باهاش حرف بزنن متوجه بشه
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
شاید هیچی در زاچ مشخص نیست🤣😚
۲ ماه پیش
حدیث
20۵۸ پارت گذشته ولی من این دوتا (هرماس و سورا) رو کنار هم ندیدمممممممم بابا یه ماچی موچی☕🎀