آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت نوزده :
کاملاً عمدی و با صدای بلند از شلوغی نانوایی گله کرد و مخلفات صبحانه را تحویل نگهبان داد. پس از آن هم از پلهها بالا رفت و سوییچ مهرداد را مقابلش گرفت:
ـ ببخشید دیر شد. همون جایی که خواستید پارکش کردم.
مهرداد حداقل دوازده سال از او ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فخری
۶۰ ساله 00سلام به نویسنده محترم ممنون از رمان خوبتون لطفا راهنمایی کنید چطوری عضو بشم🙏🏻