آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت نوزده
زمان ارسال : ۱۷ روز پیش
کاملاً عمدی و با صدای بلند از شلوغی نانوایی گله کرد و مخلفات صبحانه را تحویل نگهبان داد. پس از آن هم از پلهها بالا رفت و سوییچ مهرداد را مقابلش گرفت:
ـ ببخشید دیر شد. همون جایی که خواستید پارکش کردم.
مهرداد حداقل دوازده سال از او ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سلام
10سلام خسته نباشید واقعا ممنونم ازتون که دارید تلاش میکنید که یک رمان زیبا ومنطقی برای یکی مثل من که چندین ساله رمان میخونم به دوراز خیال پردازیهای بازی های جلف والبته بر پایه روانشناسی می نویسید.