آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت هجده :
نگاه ناصر اما، به روی اطرافیان چرخید؛ خندهی تمسخرآمیز چند کارگری که در حیاط ملاتِ ماسهسیمان تهیه میکردند و گفتههای مهرداد را شنیده بودند، برایش گران و غیرقابل تحمل بود؛ سوییچ را در مشتش فشرد و از ساختمان خارج شد.
ابتدا خواست بیخیال رفتن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما