پارت هجده

زمان ارسال : ۱۸ روز پیش

نگاه ناصر اما، به روی اطرافیان چرخید؛ خنده‌ی تمسخرآمیز چند کارگری که در حیاط ملاتِ ماسه‌سیمان تهیه می‌کردند و گفته‌های مهرداد را شنیده بودند، برایش گران و غیرقابل تحمل بود؛ سوییچ را در مشتش فشرد و از ساختمان خارج شد.

ابتدا خواست بی‌خیال رفتن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید