پارت هفده

زمان ارسال : ۱۹ روز پیش

صبح قبل از هشدار گوشی‌اش بیدار شد.

به لطف روزهای کوتاه آذر، هنوز کمی تا طلوع آفتاب مانده بود. نماز خواند و شکلات تلخی در دهان گذاشت و از سوییت بیرون زد.

بی‌توجه به زمان شماره‌ی ناصر را گرفت و همین که صدای خواب‌آلود او در گوشش پیچید، ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید