پارت پانزده

زمان ارسال : ۲۰ روز پیش

نزدیک پنج‌ونیم بود که بیدار شد. دست شمیم روی سینه‌اش چنگ شده بود. آرام‌آرام کنار کشید و دست او روی تخت رها شد.

نماز خواند و سپس چمدانش را آهسته از اتاق بیرون برد.


هرچند شمیم از او خواسته بود برای بدرقه بیدارش کند، اما شب را با ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید