راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۳۰۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آراز سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:
_ بیا بریم برسونمت خونه از خونه هم بیرون نیا عصبانیترش نکن.
_ خب الان میفهمه اینجا بودم.
آراز در اتاق را باز کرد:
_نه نمیفهمه کار من شده ماله کشیدن روی کارای خانم. چرا لباس گرم نپوشیدی؟
_ اضطراب داشتم گفتم شاید بتونم اینجا مهرادو پیدا کنم و باهاش حرف بزنم
_ من اگه جای تو بودم ترجیح میدادم فرار کنم به جای اینکه کسی رو پیدا کنم ب
syt
10کم کم فقط از اراز خوشم میاد تو داستان