پارت هفتاد و چهارم :

همه می ریم از حیاط بیرون .حاج خانوم دم در پسرهاش رو صدا می زنه:محمد،علی،داوود مادر چرا بیرون ایستادین حرف می زنین خب .بیاین تو هوا هم ابر داره.
پشت مادر داوود من و شبنم و آذر و مارال ایستادیم.داوود عصبانی می گه:پس کی می خواستین جریان این افشار بی همه چیزو به منم‌بگین؟.
حاج خانوم جوری با هول بیرون می یاد که ما هم پشت سرش همونجور می ریم.محمد با اخم می گه:شماها کجا برین داخل ببینم.
م

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.