شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
پلک هایم را محکم بستم " لعنتی بیدار بود و می دونست که من پایین بودم" سرم را تند تند تکان دادم تا فقط فاصله بگیرد و همین که سرش را از گردنم جدا کرد نفس راحتی کشیدم.
بدو بدو از دستش فرار کردم و از پله ها پایین رفتم اما اون برعکس من با خونسردی د ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فافا
00خسته نباشید به نویسنده واقعا عالی دارید پیش میرید😍😍😍