مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۸۹ روز پیش
سمت تخت هلش داد و دخترک روی آن افتاد. با صدایی که از فرط خشم میلرزید تشر زد: به نفعته که لجبازی و زبوندرازی رو بذاری کنار. من آب از سرم گذشته... با اینجا آوردنت، پی همهچی رو به تنم مالیدم حتی جرم آدمربایی... که فقط بدونم قاتل بابام کیه؟
صورت افرا از اشک خیس بود و با صدایی گرفته و حرصآلود گفت: قاتل بابای تو هر کسی باشه، طاها و ساغر نیستن... اونا آدمکش نیستن... کدوم احمقی این چرند
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00واقعا متاسفم که با نگذاشتن کامنت دل نویسندگانی همچون نگار جان را به درد آوردیم ،ولی اگه یه بار پارت گزاری انجام نشه ،سریع اعتراض می کنیم ،نگارجان ازطرف خودم از شما و بقیه عزیزان نویسنده عذرخواهی میکنم
۳ ماه پیشمریم گلی
00یه حسی بهم میگه بلاخره فرحان واقعیت رو میفهمه وبه افرا کمک میکنه وبعدها شاید این دوتا از هم خوششون بیاد البته این حسه منه ،بازم با قلم زیبات مارو به چالش کشوندی،موفق باشی عزیزم
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
قربونت، ممنون از انرژی و همراهیت❤
۳ ماه پیش
مریم گلی
00عزیزم هر وقت حال دلت خوب شد من بی صبرانه منتظر قلم زیبات هستم