پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۹۱ روز پیش

مات و متحیر زمزمه کرد: تو؟!
فرحان نزدیک‌تر آمد. دستش را برای کمک جلو برد و با لبخند کمرنگی گفت: آره، چرا تعجب کردی؟
افرا دست فرحان را رد نکرد و با کمک او، از جا بلند شد و لنگ‌لنگان سمت تخت برگشت. هنوز همان پیراهن بلند تنش بود و بوی تلخ سیگار را به خود داشت.
- این‌جا رو دیدم فکر کردم افتادم دست آدمای بهمن! هول برم داشت.
لبه‌ی تخت نشست و چندبار سرفه کرد. حال خوبی نداشت و گلوی

79
37,641 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    واقعا من گیج شدم بین قتل بابای فرحان و رابطه ساغر و طاها ،امیدوارم اتفاقی برای افرا نیافته،مثل همیشه هیجان انگیز ودوست داشتنی ،ممنونم نگار جان

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم بابت همراهیت و کامنتای قشنگت ♥

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید