تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت شصت و یکم :
***
انقدر از اشک چشمهام تار شده که حتی شمارهی بزرگ قرمز رنگ پارکینگ رو نمیبینم.پلکی می زنم و اشکم می چکه.در ماشین رو باز می کنم و پشت فرمون می شینم.لعنت به داوود!اصلا لعنت به من که نمی دونم چرا بیخودیِ بیخودی دلمخوشه به این مردک.دستهام می لرزه و چشمهام به زور میبینه.سوئیچ رو حتی نمی تونم داخل بزنم و ماشینم رو روشن کنم.در حال کلنجارم که در ماشین باز می شه و داوود صندلی کناری میشی
ساناز
00❤️❤️❤️❤️