پارت پنجاه و پنجم :

اشک تو چشمهام جمع می شه،بغض به حنجره ام فشار می یاره.منکه نمی خوام جایی برم.لعنت به اون زن!حالا بهتر می فهمم داوود چرا اینقدر دیگه بی تفاوته.حالا می فهمم برای داوود دیگه برقراری ارتباط خیلی هم آسون نیست.حالا یادم می یاد وقتی گفت اصلا امادگی زندگی مشترک ندارم منظورش چی بود.بعد که دوباره به اتاق بر می گرده حالش بده .دوباره روی تخت دراز می کشه،چشمهاش رو می بنده و‌ ساعدش رو‌ روی چشم‌هاش می ذ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    عالی بی نظیر کیف میکنم وقتی میبینم نویسنده هایی چون شما داریم امید وارم تا آخر همینجوری پیش برین

    ۱ هفته پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    خوشحالم که رمان رو دوست دارین

    ۴ روز پیش
  • ساناز

    10

    عالی❤️❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.