پارت پنجاه و چهارم :

دهنم باز می شه اما انقدر از کارش حیرت زده ام که هیچ کلمه ای نمی تونم به زبون بیارم.پس اون تمام این شب ها می فهمیده بغل کردن هامو و واکنش نشون نمی داده.قلبم با هیجان می کوبه وقتی آروم می گه:موهات چه بوی خوبی می ده.
ای وای از داوود!از حرفهاش،از دستها و آغوشش.از نفسهای گرمش .دستهاش مثل پیچک پیچیده دور من اما صدایی ازش در نمی یاد.کمی می گذره تا می فهمم خوابش برده.اونم آروم‌می گیره اینجوری؟او

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    ای وای چقد بد

    ۲ هفته پیش
  • ساناز

    10

    آخه داوودچه بدبخت 😟

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    آره طفلکی

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.