تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت پنجاه و یکم :
ناهید خانوم سری تکون می ده و با عجله بیرون می ره ؛در رو هم دستش درد نکنه می بنده و من مفلوک و اونجا تنها می ذاره.من می مونم و افسون،من می مونم و خجالت از باز کردن لباس بیمارستان از تنش.حس می کنم وقتی آهسته از پشت بند لباس رو باز می کنم تا بناگوشم قرمز شدم و دستهام به وضوح می لرزه.در حالیکه چشمم به خالکوبی مابین کتفشه آهسته می پرسم:لباسهات کجاست؟
بدون حرف و با دست به کمد رو به رو اشاره م
نسترن
00خوشمان آمد