پارت چهل و چهارم :

***
تلفن رو که برای وحید قطع می کنم نگاهم به غذای یخ زده ی روی میز ثابت می مونه.هم غذا دیگه یخه و هم من دیگه اشتها ندارم.بیخیال غذا درش رو می بندم و جاساز یخچالش می کنم.ساعت دوازده شبه اما اصلا خوابم‌ نمی یاد.ولی نه حوصله ی تلویزیون نگاه کردن،نه کتاب خوندن ،حوصله ی هیچ چیزی در من نیست.همینجور روی کاناپه دراز می کشم ،خیره به سقف فکرهای مسخره ای تو سرم جولون می ده.فکر اینکه الان افسون واقع

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    چرا آخه اینجوری شد😔

    ۲ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    😔😔😔

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.