پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
درد کوتاهی در پهلوی پروانه پیچید.صورتش را جمع کرد واز جا بلند شد.
_تو ..واقعا نمیدونم چی بهت بگم؟فکر کردی من دنبال چیام؟یه شب خوابیدن با تو!من حتی دلم نمیاد بهت دست بزنم....
از جا بلند شد .حرصی دستی توی موهایش فرو برد.
_پروانه گم شو بیرون.هم از این اتاق هم از قلب من..
پروانه به هوتن نزدیک شد،اما هوتن خودش را عقب کشید.نامه را از لبهی تخت برداشت وبه سمت درب اتاق حرکت کرد.دستش رو
پرنیا
00آهای هوتن مشتی کارت درسته حرصشو درآوردی🤭🤭😂😂