پارت چهل و سوم :

صبح بازم از خونه بیرون می زنم .چند تا خورده خرید مونده که باید انجام بدم و در ثانی عینک داوود رو هم بگیرم.خریدها رو که انجام می دم آخرین مقصدم عینک داووده که با قبض رسیدی که عکسش رو برام فرستاده بود عینک رو می گیرم.از در مغازه که بیرون می یام.در حال گذاشتن قاب عینک توی کیفم هستم که با صدای سلام مردی سرم رو بالا می کنم.با دیدنش برای یه لحظه سر جام خشکم میزنه.عینک آفتابیش رو روی موهاش می زنه و

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    خدایا راستینو به راه راست هدایت کن🤲 آمین

    ۲ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    راستین هدایت نمیشه😆

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.