پارت چهل و یکم :

دیگه حرفی نمی زنم.آذر به مادر کمک می کنه میز رو می چینه و من حتی با تذکر داوود هم از جام بلند نمیشم.چرا باید بلند شم و میز رو‌من بچینم‌ نه تا حالا از این کارها کردم‌ و‌ نه عمرا بکنم.جای من داوود بلند می شه و از آذر دیس بزرگ برنج رو می گیره وآذر دوباره داوود جان گفتنش به راهه.خیلی زن خوبیه ولی اصلا این کارش رو دوست ندارم.ناهار خوشمزه میون سکوت جمع خورده میشه.دستپخت مادر داوود در یک کلام فوق

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    30

    درجه یک ❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ❤️

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.