تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت چهل و یکم :
دیگه حرفی نمی زنم.آذر به مادر کمک می کنه میز رو می چینه و من حتی با تذکر داوود هم از جام بلند نمیشم.چرا باید بلند شم و میز رومن بچینم نه تا حالا از این کارها کردم و نه عمرا بکنم.جای من داوود بلند می شه و از آذر دیس بزرگ برنج رو می گیره وآذر دوباره داوود جان گفتنش به راهه.خیلی زن خوبیه ولی اصلا این کارش رو دوست ندارم.ناهار خوشمزه میون سکوت جمع خورده میشه.دستپخت مادر داوود در یک کلام فوق
ساناز
30درجه یک ❤️❤️❤️