زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
روزها مانند برق و باد، یکی پس از دیگری میگذشتند و تقویم به سرعت ورق میخورد.
حال همان روز مهم رسیده بود.
همان روزی که قبیلهها، میخواستند یک چیز مهم را به مردمشان اطلاع بدهند.
همگی در مرکز شهر جمع شده بودند و همهمهای فراگیر، قبیلهی برنادت را در بر گرفته بود.
آلبرت که مهمان افتخاری قبیله بود، با غروری وصف نشدنی در پس چهرهاش، بر روی سکوی طلایی ایستاده بود و مردم
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
ممکنه هرررکسی باشه👀👊🤨
۲ ماه پیشحدیث
00و همانجا بود که دوستان عزیز ری.. نه یعنی خراب کردن
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
🤣🤣🤣🤐😂
۲ ماه پیشحدیث
10وایلدر بود حتما اون یه نفر
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
نمیدونم ممکنه هررررکسی باشه🤨
۲ ماه پیشمهنا
00پارت پیچیده ای بود ذهنتو بهم میریزد انقد ک سوال بوجود میاد
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
از چه نظر جانم😁؟
۲ ماه پیشترنم
00خسته نباشید ستاره جون رمانت عالی منظره پارتهای بعدی هستم
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم ترنم جان، باعث افتخاره
۲ ماه پیشAsal
00حالا اون ی نفرم میگفتی چی میشد؟؟؟😭😐
۳ ماه پیشفاطمه
10دینگ دینگ سورا از قبیله برنادت بود سوال بعدی چطور درند خویان بر علیه شون شد؟ سورا چه قدرت خاصی داشته؟ درند خویان چجور موجودات شدن با دو جادو قبیله ها 🤔😬
۳ ماه پیشنیلوفر ابی
00عالی بود نمیتونم حدس بزنم فقط اینکه سورا ازقبیل هم بوده وانسان نیست یعنی دختری باقدرت خاص
۳ ماه پیشمریم گلی
10اون یه نفر کی بوده ؟ریجینا؟ممنونم نویسنده جان
۳ ماه پیشزهرا
00وای میخام بدونم اون یکی کی بود حتما خراب کار بوده 😄 وایییییییی لطفاً تند تند پارت بزار دل تو دلم نیست ببینم چی قراره بشه🥴🥴🥴
۳ ماه پیشAa
00ممنون زیبا وجذاب بود.درنده خویان را مگه قبلا تشکیل نداده بودن؟ وحالا بجنگن؟ 💐💐💐
۳ ماه پیش
زهرا
00صددرصد اون یه نفر ریجینا بود نه؟