تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت سی و یکم :
هیچی نمی گه و دیگه حرفی نمی زنم.پشت در خونه سید دروباز می کنه . بلند گلنار روصدا می زنه:گلنار بیا مهمونا اومدن.
همون لحظه گلنار کارگر خونه ی عمه که از خود عمه هم مراقبت می کنه بدو جلومی یاد و با لبخند سلام می ده
-سلام عروس خانوم .خیلی خوش اومدین بفرمایین.
سپس به داوود سلام می ده و جعبه ی شیرینی رو از دستش می گیره.مانتوم رو دستش می دم تا تو اتاق رختکن کنار در ورودی آویزون