پارت بیست و هشتم :

مارال پشت چشمی نازک می کنه
-چه عجب چشممون به جمال عروس خانوم روشن شد.
اخم می کنم و جدی می گم:خواهر شوهر بازی در نمی یاریا.
-اگه اذیتت کنه چرا که نه؟!
مامان با سینی چای می یاد
-حالا یه چای بخور بعدا برو بخواب.
ابرویی بالا می ندازم و خودمو به اتاق سابقم می ندازم و روی تخت دراز می کشم.خواب خوبه،خواب خیلی خوبه.پلکهام که روی هم می افته ،خیلی سریع تسلیم دستهای قدرتمند خواب می

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • امیر

    00

    عالی بود

    ۹ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.