پارت بیست و هفتم :

اونهم دادش به هوا می ره.دست روی قلبش می ذاره و صاف می ایسته
-برای چی داد می زنی دیوونه.
هنوز هم قلبم از ترس داره تند تند می زنه
-این چه وضع اومدنه مثل عزرائیل‌.
دستی به کمرمی زنه و با ناز می گه
-گمشو !عزرائیل به قشنگی من بود چه غمی داشت.
دهنمو‌کج‌ می کنم و اون سرخوش و بی غم دستهاش رو از هم باز می کنه و بلند و‌خندون می گه:هِلو مای هازبِند!
از خواب با وحشت پریده ام و حا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    00

    عالی؛ مرسی❤

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.