پارت صد و هشتاد و ششم

زمان ارسال : ۶۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



حاجی با حرص گفت:
- تو باعث و بانی این دردسرهایی. ادبت می‌کنم.

- قبول، من دروغ گفتم که امنیت آبجیم حفظ بشه، دردسرش موند واسه شما، اما گند رو بیشتر از این هم نزن حاجی. پاسبون بیاری دیگه هیچ‌جور نمی‌تونی جمعش کنی.

صورتش را جلو برد و ادامه داد:
- من مقصرم، بزن تا دلت آروم شه. اصلاً بریم وسط کوچه بزن که همه ببینن و بدونن این بی‌آبرویی مال تو و خونواده‌ت نبوده،

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سحر

    ۳۴ ساله 10

    خیلی عالیه دم علی گرم با این هوشش یکم پارتارو طولانی تر کنید لطفا لطفا گناه داریم بخدا

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    بله بله علی جانمون خیلی باهوشه🥰

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    10

    ❤️❤️❤️❤️

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ❤️🥰

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.