قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۶۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
**فصل بیستویکم**
نزدیک غروب بود که کار گلدوزی را تمام کردم. آن را از کارگاه جدا کردم و نگاهی انداختم، با رضایت لبخند زدم.
خیلی سریعتر از آنکه انتظار داشتم پیش رفته بودم. تابلو زیباتر از همیشه مقابلم بود و بعد از مدتها حس خوبی به من میداد.
هنوز یک آدم عادی نشده بودم، کم غذا میخوردم، سخت خوابم میبرد و از یادآوری آنچه شمس با من کرده بود اشک به چشمم میآم
ساناز
00❤️❤️❤️❤️