رویای آشفته به قلم سمیه هرمزی
پارت پنجاه و هفتم :
تا وقتی که به اتاق نرفتهاند دستاتش هنور محکم در دستان آن زن اسیر است.انگشتان ظریفش از شدت فشار دست آن زن درد میکند.او را در اتاق انداخته در را پشت سرشان قفل می کند.
مهرآیین آرام انگشتانش را میمالد.از این زن اینبار ناراحت است.با آن دو و مخصوصا کوروش مثل دو آدم لاآبالی رفتار میکند.
-از خونهتونم همینجوری فرار کردی؟
مهرآیین فقط نگاهش میکند.
-پسرعموتم دید و افتاد به
نگین
00👏👏👏👏