ماه در مه به قلم محبوبه لطیفی
پارت شصت
زمان ارسال : ۶۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
- من به فرمانده قرارگاه گفتم، وقتی در بیمارستان بستری بودم، خیلی کمک کردی. تموم اون اطلاعاتی که بهم دادی همه درست بودن. الان هم ازت کمک میخوام، همین.
سرم را بالا میگیرم، به چشمهای پر از خشم محمد نگاه میکنم. جز مداوا کردن محمد در بیمارستان چه کمکی کرده بودم؟ چه اطلاعاتی را به محمد داده بودم که نشانه همکاری من با این عراقیهای از خدا بی خبر شده است؟
به خدا که حاض
شاپرک
20خسته نباشی عزیزم.کاش یکم پارتا طولانی تر باشه.انگار گیر کردیم تو ی جا.خاهشا بیشتر بذار🥺