پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۷ روز پیش

از صدای پچ پچ هایی که نمی‌دانم این وقت شب، چطور این طور بی ملاحظه جلوی در اتاق در حال انجام است؛ بیدار می‌شوم. چشمانم را برای لحظه‌ای باز می‌کنم؛ برای اینکه سر از کارشان در بیاورم فوری چشمانم می‌بندم. دکتر یاوری به همراه همان همکار بی ادب ماهی در حال بگو مگو هستند.

هنوز از محتوای حرف‌هایشان سر در نیاورده ام که می‌روند. گویا تنها رسالت آن‌ها این بود که خواب مرا زهر مارم کنند.

176
29,713 تعداد بازدید
99 تعداد نظر
49 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    وای محمد خیلی خوبه😅🍃

    ۵ روز پیش
  • دانه

    ۱۶ ساله 00

    عالی مثل همیشه

    ۷ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید