طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت نود و چهارم :
آتش بود. همه جا میسوخت. همزمان برف هم میبارید. بوران بود انگار. باد زوزه میکشید. صدای شیون و مویه میآمد. شاید زنی در آتش میسوخت. بعد حرارت نزدیک شد. مویهها، همهمه و کمکم پچپچ شدند. آتش به چشمانم نزدیک شد. داشتم میسوختم. میسوختم.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الی
11فرهاد عاشق بود ولی تکیه گاه محکمی نبود، اما فرخ برای گلبهار هم تکیه گاه محکمیه هم داره عاشق گلبهار میشه و گلبهار هم عاشق فرخ ولی در عجبم چطور اینقدر راحت فرهاد رو تونست فراموش کنه قلمتون بسیار زیباست