پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۹۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

چیزی که میدید جسد یک پسربچه‌ی کوچک از نژاد سورن بود که روی زمین افتاده و شاهرگش پاره شده بود.

با هق هق صورتش را برگرداند و با دستهایش چشمانش را پوشاند.

برهام به سرعت سمت رونیکا دوید و او را در آغوش کشید.

- شیش... نترس من این جام.

- فکر کردم مادربزرگمه برهام... اما یه بچه‌ی معصوم و بیگناهه.

آتریسا به سرعت بالای سر بچه ظاهر شد تا اگر میتواند کمکش کند.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    ۱۷ ساله 00

    سلام خسته نباشید ممنونم بابت نویسنده این رمان اصلا انتظار نداشتم ک بانو سارینا اون شخص جاسوس باشه

    ۳ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    سلام عزیزم💖😘مرسی که نظرت رو نوشتی 🙏 امیدوارم از خوندنش لذت برده باشی

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.