میراث هلیوس(جلد دوم) به قلم نگار بنی هاشمی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
چیزی که میدید جسد یک پسربچهی کوچک از نژاد سورن بود که روی زمین افتاده و شاهرگش پاره شده بود.
با هق هق صورتش را برگرداند و با دستهایش چشمانش را پوشاند.
برهام به سرعت سمت رونیکا دوید و او را در آغوش کشید.
- شیش... نترس من این جام.
- فکر کردم مادربزرگمه برهام... اما یه بچهی معصوم و بیگناهه.
آتریسا به سرعت بالای سر بچه ظاهر شد تا اگر میتواند کمکش کند.
زهرا
۱۷ ساله 00سلام خسته نباشید ممنونم بابت نویسنده این رمان اصلا انتظار نداشتم ک بانو سارینا اون شخص جاسوس باشه