تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
دهانم از وقاحت و حرفهای نابجایش باز میماند. من از وقتی که آمده بودم، مشغول کار بودم. یعنی حتی قاشقی که در دستم بود و لباسهایی که از بالا تا پایینشان بوی روغن گرفته بود را هم نمیدید؟ خستگی صورتم را چه؟ کدام کار را خواسته بود که "نه" گفته بودم؟ حرفهایش که دلم را میشکند، در کنار خستگی مزید بر علت میشود تا برای اولین بار من هم در رویش دربیایم و مراعات را کنار بگذارم؛ هرچند تمام تلا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
سعیده خانوم😁😁😁
۹ ماه پیشهاناخانوم
۲۰ ساله 00سلام نویسنده عزیزممنون از رمان قشنگتون ورایگان کردنش من یه روزه تااینجاخوندم عالی بود،دلم یه دوست مث هلن خواست همیشه همراه وشاد،خیانت همیشه سخت ترین چیزه ولی یکی مث آوابلده ازاین هم سربلندبیرون بیاد🌹
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
سلام عزیزم. خوش بشینه به نگاهتون.🌺
۹ ماه پیشAa
20این مادر شوهره بدرد همون مینو میخورد بشوره رو طناب پهن کنه🤣🤣🤣💃💐
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😅😅
۹ ماه پیش
سیتا
00مادر شوهره از اون مادر شوهر هاست خدا قسمت هیچ***نکنه