شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
دستانم را محکم ول کرد و بدون این که نگاهش کنم فقط به زمین خیره شدم.
سکوت سنگینی پابرجا شد جفت دستانش را محکم به میز کوبید و سرش خم بود و فکر می کرد.
طولی نکشید که آرام سرش را بالا آورد و با صدای دو رگه ی خش داری گفت:
-بسه تمام ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
بهار
00چرا الیسا فراموش کرد که دوستاش چه بلایی سرش اوردن؟