پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت شصت و چهارم :
پروانه بازویش را کمی عقب کشید.آستین پیراهنش که شبیه به یک گل رز و پف کرده بود فقط قسمت زیر بغلش را می پوشاند.
مرد سرش را تا کنار گوش پروانه پایین آورد وبا لحن آرامی گفت:
_امیدوارم از بی ادبی من رنجیده خاطر نشید.فقط باید این مردک بی ادب رو دَک کنیم.
بعد صاف ایستاد وروبه مرد گفت:
_بهتره بری پی کارت ومزاحم نشی.
مرد انگار هوشیاریاش سرجایش آمده بود.عقب عقب رفت ودر برابر هیبت م
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی عالی خیلی ممنون فرگل جونم ❤️💋