زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
در باز شد و مهوا بااحتیاط به داخل ساختمان قدم گذاشت. از همان بدو ورود صدای چرخهای خیاطی به گوش رسید و همهمهی کارگاه باعث شد، حرف آرش را به یاد آوَرَد و دلهرهاش بیشتر شد. پلههای باریک را بالا رفت و پشت در رسید. دستش سمت دستگیره رفت که صدای مرد جو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
10وای ازدست مهوا مهمونی هم میخوادبره اخرش سرشوبه بادمیده با این کاراش