زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
لحظهای طول نکشید که آرش حین بستن دکمههای پیراهن سفیدش از پله پایین آمد. با اخم کمرنگی گفت: خوبه حالا خودت میخواستی با اتوبوس بری. دیرم شد، دیرم شد راه انداخته!
همقدم با هم سمت در میرفتند که یکتا لقمهاش را باعجله قورت داد و پشتسرشان گفت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم
00آرش روانیه😂