حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
صدای خوانندۀ جوان روح را نوازش می داد. ساناز مانند سایرین حاضر در رستوران به لحن آرام و سکر آورش گوش سپرده بود. با نگاه به حامی لقمۀ جویده اش را آرام بلعید.
_ قشنگ می خونه اما یواش یواش داره خوابم می گیره. فعلا غذا شده وسیلۀ نجاتم وگرنه سر رو میز خوابیده بودم.
ساناز در جواب شیطنت کلامش گفت: انگاری خیلی دلت می خواد یه آهنگ شاد و قری بخونه تا یه نمه به خودت تکون بدی؟
_ محیطش مناسب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.