پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۹۷ روز پیش

- منظورت از همه... یعنی پلیس و...
طاها باتردید این را پرسید و فرحان سربه‌زیر جواب داد: لیلی‌خانم هم فهمید...!
پلک‌های طاها بر هم فشرده شد و فرحان ادامه داد: نمی‌شد بهش چیزی نگم. شما بیمارستان بودی و باید میومد. وقتی هم اومد...
طاها حرص‌آلود و کفری میان حرفش پرید: خب می‌گفتی اراذل ریختن تو کافه... دیگه چرا حرف از افرا بزنی اونم وقتی که غیبش زده!
- اونا به پلیس گفتن؛ همون رفقای

79
37,653 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    وای وای وای ،یعنی فرحان هم دستش با دشمنان و لیلی توی یه کاسه ست ،خدایا خودت به افرا رحم کن،نگار جان یه خورده هم حواست پی قلب های ضعیف ما هم باشه قربونت برم ،خیلی خیلی رمان هیجانی شده

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    به ژانر این رمان باید معمایی هم اضافه میکردی نگارجون. واقعا الان افرا پیش فرحان چکار میکنه! یعنی فرحانم داره به طاها کلک میزنه؟ ولی من فرحانو دوست دارم کاش آدم بده ی قصه نشه😥

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید