پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

***
مارتین کنار دیوار تکیه داده بود و درون تقلاهای ناتمام ذهنش قدم می‌زد. از وقتی متوجه شده بود دقیقاً چه اتفاقی افتاده است، بیش‌تر حسرت می‌خورد. ای کاش حرف‌های ساحره را جدی می‌گرفت و سر خود عمل نکرده بود. او باید با پدرش همه چیز را در میان می‌گذاشت. حتی اسقف هم می‌توانست با حرف‌هایش از چیزهایی سر در بیاورد اما او باز هم سکوت کرد. به خودش لعنتی فرستاد.
- شما باید همین الان شروع ک

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.