پارت سی و نهم

زمان ارسال : ۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

بلافاصله فریاد الکس را شنید که صدای اعتراضش بلند شد و بعد ناگهان سکوت کرد. احتمال داد مایا و آن مرد که او را به اسیری گرفته بود را دیده باشد. همه چیز در آن وضعیت قفل شده بود و نمی‌دانست چه خبر است. این مرد که بود؟! همان‌طور خنجری را زیر گردن مایا گذاشته بود و به سمت آن‌ها ایستاده بود. نگاه سردی که داشت می‌گفت که نباید به هیچ وجه مرتکب اشتباه شوند و حرکت کنند.
در مکان نیمه تاریکی که قرار

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سهیل

    ۲۸ ساله 00

    ای وای چی به سر این قبیله اومده لطفا زودتر پارت بذارید مردیم از کنجکاوی

    ۱ ماه پیش
  • زهرا صالحی (تابان) | نویسنده رمان

    چشم چشم قول میدم فعالیتم رو بیشتر کنم چشم⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

    ۱ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 00

    چشمهاتون پرنور

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.