به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۴۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
الکس از جایش بلند شد و این بار با کمی نگاه به دیوار حرف مارتین را تایید کرد. مایا آنطرفتر از جایش بلند شده بود و تکه چوبی را با چاقویی که در دست داشت صاف میکرد. مارتین همانطور که سعی میکرد حدس بزند که دقیقاً چه اتفاقی دارد رخ میدهد شروع به راه رفتن کرد. به نظرش رسید که اگر به سمت خانهی مقدس میرفت، شاید میتوانست اسقف پیر یا پدرش را پیدا کند. مکانی بود که همیشه یکدیگر را ملاقات