به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
با سر و صورت خونی که هنوز آن را پاک نکرده بود، رختها را از خانه بیرون آورد و ریخت توی حیاط. آفتاب کمی آسمان را روشن کرده بود. دیگر خبری از حالهی کلاغها نبود و انگار شارلو رنگ و رو گرفته بود. دوباره به داخل خانه رفت و هر چیزی که به نظرش میرسید به دردشان نمیخورد همه را داخل حیاط ریخت. کمد، تخته و آجرهای سنگین را، مجمسهها را. میخواست آنها را آتش بزند تا کمی تسلای خاطر بگیرد. با آهی