به دنبال شارلو به قلم زهرا صالحی (تابان)
پارت سی و سوم
زمان ارسال : دیروز
جلو رفت و چاقو را با قدرت از تنهی کت و کلفت درخت بیرون کشید. یک چاقوی قدیمی با دستهی چوبی بود. چرمی که با تکهای نخ به دستهی آن بسته شده بود را باز کرد. سپس روی زمین نشست و به تنهی درخت تکیه داد تا محتوای آن چیز که شبیه به نامه بود را بخواند ببیند ماجرا از چه قرار است. نخ را باز کرد و آنطرفتر، روی چمنهای بلند پرت کرد. تکه چرم را به سرعت باز کرد و نوشتههای رویش را دید. خطوط خیلی ریز
اطلاعیه ها :
دوستان برای رمان شارلو یک چنل زدم گپ هم داره میتونید صحبت کنید.
توی این کانال:
فکتهای داستان
دیالوگ های ماندگار
و یه سری اطلاعات داده میشه
https://t.me/almas_sharlo
خوشحال میشم بیاین. #تلگرام