حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۷۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
وصال با دستان پر که بند لپ تاپ و بشقاب کیک بود، شانه به در کوبید و ونداد ناچار به عقب نشینی شد. بی تعارف داخل شد. چشمانش ریزبینانه در کاسه چرخیدند و اطراف را به دقت رصد کردند: دیدم نیومدی، خودم آوردم. یه فیلم جدید گرفتم... تووووپ. بیا ببینیم.
ونداد بشقاب کیک را گرفت و بوی بی اندازۀ ادکلن مشام وصال را به عطسه تحریک کرد. واضح بود با آن دوش گرفته.
_ زیاد آوردی! همه ش مال منه؟!
_ نه عزیز
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.