پارت هشتاد و پنجم

زمان ارسال : ۷۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

آقا خشایار از میان دالان زمان و مکان عبور می‌کرد. گاهی به عقب برمی‌گشت و به جنازه‌ی خواهرش نگاه می‌کرد، گاهی به نیم‌رخ عرق کرده‌ی آقا صابر، گاهی از پنجره به بیرون و گاهی کف دست‌هایش را. بنظر در همان حوالی دنبال چیزی می‌گشت، هنوز هم وقتی با خودش تنهاس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید