پارت چهل و هشتم :


اینبار خنده‌اش از روی عصبانیت است و‌نگاهش پر از خشم وقتی می‌گوید:من هیچی ندزدیدم اگر منظورت اون‌ کتاباس آیه خودش او نا رو به من داد و فضولی کردنت تو اموال من اصلا کار درستی نبود.
مهرآئین کمر صاف کرده ،دست به سینه می‌نشیند.
-باهوش معلومه اون کتابای به اون بزرگی رو اگر بهت نداده باشه خود آیه نمی تونی ببری.منظورم اون انگشتر توی اون جعبه‌ست.من اون انگشترو تو اتاق آیه دیدم.در و

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نترخرد

    00

    عالی بود

    ۵ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۵ ماه پیش
  • ماهک

    00

    چقدر زیبا توصیف میکنید

    ۵ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون خیلی لطیف وزیبا می نویسید قلمتون مانا🌹

    ۵ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.