پارت هفتم

زمان ارسال : ۵۰ روز پیش

جلالی توی اتاق دوید و سورن فورا در حالی که به میعاد اشاره می‌داد به او دستور داد:

- راهنماییش کن!

و بعد بلند شد و به سمت پنجره‌ی قدی پشت سرش رفت. دستانش را به کمر زد و با اینکه فکرش جای دیگری بود خیره ماند به ساختمان‌های هم قد مقابلش. م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید