مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت هفتم :
جلالی توی اتاق دوید و سورن فورا در حالی که به میعاد اشاره میداد به او دستور داد:
- راهنماییش کن!
و بعد بلند شد و به سمت پنجرهی قدی پشت سرش رفت. دستانش را به کمر زد و با اینکه فکرش جای دیگری بود خیره ماند به ساختمانهای هم قد مقابلش. م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
متاسفانه به خاطر کندی سرعت اینترنت، پارت به صورت کامل بارگذاری نشد. لطفا پارت را مجدد بارگذاری کنید
بارگذاری مجدد پارتبا تشکر از صبر و شکیبایی شما
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۶۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
خوشحالم خوشت اومده
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
بله همونه💔
دیروزفاطمه
00کاش داستان اززبان دختر بود
۴ روز پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
زاوید دید سوم شخصه و کاراکتر اصلی داستان مرد هستش اما دختر قصهمون هم نقش خودش رو داره🤩
۴ روز پیشفاطمه
۳۱ ساله 00کاش داستان اززبان یه دختر بود
۴ روز پیشنمیدونم
00ببخشید این رمان ربطی با رمان دومینویی که توی همین اپلیکیشن پارت گذاری میشه داره؟
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
از نظر داستانی نه چندان! یعنی اینجوری بگم از یه طرف کاملا از همدیگه جدا هستن و هر کدوم رو نخونید ابدا ضربهای وارد نمیکنه و از طرفی هم اگه هر دوتا رو بخونید چیزهای بیشتری دستگیرتون میشه
۲ ماه پیشنمیدونم
00خیلی هم عالی ممنون😘
۲ ماه پیشمه سیما
00شما دوتا رو میخونی؟کدومو اول باید خوند؟میشه لطفا جواب بدی؟مرسی عزیزم
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
گلم هیچ فرقی نمیکنه کدومو اول بخونی هر چند پیشنهاد خودم اینه که اول دومینو خونده بشه وگرنه ابدا این مسئله که کدوم یکی رو باید اول بخونید مهم نیست
۱ ماه پیشZahra
00آخی دارن براش نقشه میکشن😔
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💔
۱ ماه پیشمائده
00ممنون از نویسنده عزیز
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ممنون از همراهی شما😍💚
۲ ماه پیشایلما
00چقدر سفت سخته سورن یعنی جلوش نمیتونی نفس بکشی😐😂حالا بخواد یه دختریم بقول ستایش توزندگیش پیدابشه
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
این مردها وقتی عاشق میشن صد و هشتاد درجه واسه طرف یکی دیگه میشن کلا🤭
۴ ماه پیشمیترا
00شرط پیشرفت درهر کاری حتی خلاف خاموشی و عمل بسیار با دو چشم ببین با دو گوش بشنو با یک دهان صحبت کن مثل سورن
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
پس خوش به حال سورن😅
۴ ماه پیشنرگس
00عجب جمله ی قشنگ و تامل برانگیزی گفت سورن مطمئنادر اینده از اشکان ضربه ی بدی میخوره یا اشکان از سورن که حتی فکرشم نمیکردن
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
این دسته جملاتش، آموزه های منوچهرخان هستن. به شدت تعلیم دیدهاس این بشر😅
۴ ماه پیشعسل
۱۷ ساله 10این جلالی چقدر اعتماد به نفس داره باید برای خودش اسپند دود کنه ماشاالله به قول خودتون واقعا شبیه شخصیت سلمانه من که تصورم ازش یه آدم شکم گنده ، کچله که خیلی ترسوع ولی با همون حال خدای اعتماد به نف
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
من سریال نون خ رو ندیدم که از لحاظ رفتاری با سلمان مقایسهاش کنم ولی از نظر ظاهری خیلی خیلی شبیهه😅
۴ ماه پیشفاطمه
00۱_ اعتماد به سقف بالا جلالی ۲_چابلوسی بیش از حد ۳_ وقتی سورن یه داد سر جلالی میکشه جلالی هم دست پاش گم میکنه یاد یکی از بازگرار میرفتم شکم بزرگ داشت خداست واقعا 🤣🤣🤣
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
وای جلالی خییییلی اعتماد به نفس داره😅 همیشه هم همینه😑
۴ ماه پیشپرنیا
00جلالی یک انسان بااعتماد بنفس ولی توسری خور و بینوا اشکان حس میکنم آدم فروش ولی کار درست باش میعادجان واس یکی دردسر درست کردی جانم ،حالا برو من اینجا فعلا ی کم گیجم ،از دومینو میحرفید 🙄
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه گیج نباش دومینو رو ولش کن😅اصلا محل به این حرفا نده فقط تمرکزت روی مهمیزها باشه😎
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
جلالی به شششدددت اعتماد به نفس داره خیلی هم سعی میکنه خودش رو توی چشم سورن بزرگتر کنه. یه بازیگری بود توی نون خ جلالی از نظر ظاهر به شدت شبیهشه منتها من این سریالو ندیدم بدونم اسم یارو چی بود😂
۵ ماه پیشپرنیا
00من حس میکنم خلیل رو میگی آقای آذرنگ
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه سرچ کردم اونو نمیگم. ببین جلالی چاق و کچله
۵ ماه پیشپرنیا
00آهاان سلمان و میگی؟؟خیلی بلند میخنده؟
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آره همونو میگم😍جلالی شبیهشه. یه مقدار شلختهاس، سورن هم که سرش داد میزنه هول میشه، کچل و چاق هم هست و اینکه خلاصه توصیفاتش توی پارتها پخشه
۵ ماه پیشپرنیا
00چقدم بهش میاد 😂😂😂
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی😅
۵ ماه پیشآمینا
00۱.چاپلوس بله قربان گو۲.فعلا رفیق بهتر از داداش۳.هیچی سهند رو به گ.... دادی حالا هم برو دنبال نخود سیاه😅😅
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا به گ.... داد💔
۵ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 003️⃣ 3-هیچ یه گوش مالی کوچولو چیزی نیست ناراحت نشو😁راستی آزاده جونم رفتم یه نگاهی کنم ببینم داخل پارت دومینو چیزی درباره اشکان گفتی یا که پیدا نکردم درباره بیماری سورن دیدم اونجایی که پلیسگرفتهبودشبود
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
یادم نمیاد اونجایی که میگی چه اتفاقی افتاد😂😂😂 خیلی چیزا متاسفانه یادم رفته بعد این همه سال.
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اونجایی که من گفتم توی اتاقش بود یه اسلحه گذاشته بود زیر بالشتش چون اون روز توهم زده بود که دنبالش میکنن میخواست احتیاط کنه
۵ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00داستان از قبل اینکه سهند بره زندان و وندا کشته بشه فهمیدم بالاخره 😁💃بگو خسته نباشی که تازه فهمیدی🤣😝میلاد خیلی رو مخ آره همیشه باعث بدبختی سهند میشد خیلی نادون و دست و پاچلفتی🙈
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
بله از قبل دومینو شروع شده و تا بعد دومینو هم ادامه پیدا میکنه😍وای همهاش فکر کردم ببینم میلاد کیه؟😅😅 میعاد واقعا دردسر بود واسه سهند همیشه هم سعی میکرد خودشو به سورن بچسبونه
۵ ماه پیش
محدثه
00واییییییییی این همون ونداد که به دست سهند میمیرهههه😱😱😱